دستنوشته ای از زبان شنهای کویر

     زمانش را درست یادم نیست ؛سالیان دراز پیشین، متولد شدم و از دامن مادر خاک به سنگریزه ای داغ و آتشین مبدل گشتم .
     روزگاری ابراهیم خلیل (ع)برای رمی جمرات مرا در دست گرفت ؛وقتی دیگر در دل یک صخره عظیم به امر الهی، لنگر سفینه نوح (ع)گردیدم و اندکی بعد در کالبد کبوتر گلین از دستان عیسی بن مریم(ع) روح گرفته و به پرواز درآمدم .
     زمان می گذشت و من در هوای معبود سرگشته و مشتاق هر لحظه مامور اثبات حقانیت و نفی باطل بودم تا آنجا که همراه یارانم به معجزعصای موسی(ع) فرش راه دریا شدم و عبور حق را مشمول و حیات باطل را معذور گردیدم وپس از آن سالها از منجنیق اعراب دوری گزیدم که در جنگهای باطلشان ،زخمی بیهوده نسازم و خونی به ناحق نریزم .
     روزها از پی هم می رفت و من از فرط بی عدالتی ،نابرادری و گناه اعراب جاهلیت بیشتر و بیشتر می سوختم تا آنجا که به گلوله ای لبریز از آتش تبدیل شدم و آنگاه از سوی پروردگار ماموریتی عظیم یافتم ؛سپاهی ازاباطیل به فرمان ابرهه جاهل سوار بر پیل، قصد ویرانی کعبه نمودند و این بار هم من بودم که همراه همزادانم برمنقار پرندگان بهشتی ابابیل، آسمان تا آسمان را در نوردیده و بر سر لشکریان کفر آتش گشودم.
     آن روز کعبه از لوث کفر و اهانت پاک گردید اما آتش درون من برای هلاکت باطل، هیچگاه خاموش نگردید .گاه به تیرو کمان کودک فلسطینی نشستم و پیشانی صهیونیست باطل را شکستم و گاه در دست مردم انقلابی ایران ،طاغوت را نشانه رفتم وعاقبت شیشه عمر شاه را در هم شکستم .
     آری دیگر آن سنگریزه بی مقدار نبودم چرا که در صحنه جهاد حق و باطل همواره مجاهدین حق را می ستودم و گاه و بیگاه به امر الهی چشم دشمن حق را کور می نمودم .
     اگرچه گردی در هوای یار و غباری در بیابان اغیار بیشتر نبودم ،اما به این مقام همواره فخر و مباهات نمودم تا آنجا که پنجره تکرار تاریخ را در صحرای داغ طبس به روی جهانیان گشودم .
     پیل پرندگان پولادین این بار به قصد نابودی انقلاب ایران زمین ،سپاهی از شیاطین را به صحرای طبس گسیل داشتند تا با اتکا به پیشرفته ترین سلاح ها و مدرنترین ابزار ارتباطی ،به خیال باطلشان ،کعبه مقصود ایرانیان را به خاک اندازند و با دست پلیدشان دوباره بنایی از جنس استکبار بسازند .
     چه جاهلانه پنداری که شب پنجم اردیبهشت سال 59 ایران را به خواب انگاشتند ؛غافل از اینکه من و دوستانم به اذن خدای همیشه بیدار ،خواب بر چشممان راه ندادیم تا هم نوا با لالایی باد در دل طوفانی سهمگین، برای همیشه اصحاب استکبار را به خواب مرگ فرا خوانیم .
     نقشه از سوی خدای عزوجل طراحی شد و به فرشتگان آسمان ابلاغ گردید؛رمز عملیات با صدای غرش باد به بیابان ابلاغ شد و صحرای داغ، در کسوت فرمانده الهی مرا بهمراه همرزمانم برای نبرد با ابرهه زمان همراهی نمود .طوفان زوزه ای عظیم کشید و بر دل گرگهای آمریکایی بیمی غریب انداخت ،طیاره های آهنین بر زمین افتاد و در طرفه العینی به اصحاب کفر ، مجوز مردن داد.
     پس از ان بیابان آرام شد ومن همچنان در حیرت بودم که گرد راه بزرگمردانی از تبار حق گردیدم؛ اما دریغ !که لحظه ای بعد گرمای خون دلاوری از سپاه خمینی (ره)داغ هزار ساله ام را افزون کرد و دیدم که همراهانش آهسته چون باران کویر، در شهادت منتظر قائم آن فرمانده بی نظیر گریستندو ناله سر دادند.
     ازآن روز تا کنون داغی بزرگ در سینه دارم و ازظلم شیطان آخر الزمان قلبی پر از کینه ...
    گاه سنگی می شوم در گلوی دشمنان ولایت و ریشه فتنه را می خشکانم و گاه شن ریزه ای که با فریاد مسلمین مصر، لیبی و بحرین ،چون خار، چشم استعمار را می سوزانم .
     ومن هنوز همان سنگریزه داغ و آتشینم....

                                                  جاوید عیدانی اصل -مسئول فرهنگی حوزه اداری ،کارگری و اصناف شهرستان اردکان