باز شبی ذوق قلم گل نمود 
باز مرا غرق تامل نمود
فکر مرا برد به آیات حق    
بر سر شب پای زدم چون شفق
با دل حیرت زده برخواستم   
از خود قرآن مددی خواستم
گشت مرا راز تفعل پدید      
سوره فیل آمد وچشمم بدید
قاصد حق خوش خبر آمد زراه   
گفت که ای مردم ایزد پناه
یاد نمایید زاصحاب فیل      
آن که چسان خوار شدند وذلیل
زآن که خدا گشت مددکار ویار  
ابرهه شد با نظرش سنگسار
دست قضا پنجم اردیبهشت    
بهر ددان قصه تلخی نوشت
دشمن دون در طمع خام خود   
در صدد حمله به این خاک بود
گشت مهیا که نماید به پا  
فتنه ای اندر دل ایران ما
تا بنشیند به کویر طبس    
توطئه جنگ نموده هوس
هرچه که می خواست فراهم نمود   
پیش خودش فتح مجسم نمود
لیک خدا را زنظر دور داشت    
زور وزرش دیده او کور داشت
گر که زبان را به سخن وا کنم    
شکر خدا هردم وهر جا کنم
باز کنم لب به ثنا ودعا      
باز نویسم زدل وجان ثنا
ای همه هستی ز تو پیدا شده    
خاک ضعیف از تو توانا شده
امر تو بر خاک بیابان رسید   
کز پی آن طایر طوفان رسید
پیرو فرمان تو طغیان نمود     
دیو وددان را همه حیران نمود
کرد بپا معرکه شن ریزه ها   
کز پی آن ذره شد اندیشه ها
شامل ما شد به عیان لطف حق  
دفتر تاریخ نوشت این ورق
هرچه خدا خواست همان می شود 
ابرهه نابود زمان می شود
شکر خدا آنچه پناهی سرود    
شمه ای از آنچه خدا خواست بود

 

شعر از کاظم پناهی